جدول جو
جدول جو

معنی عرضه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

عرضه داشتن
اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه کردن
تصویری از عرضه داشتن
تصویر عرضه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
عرضه داشتن
(تَ)
اظهار کردن و بیان کردن، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین) : صورت حال عرضه داشت. (مجالس سعدی).
حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است
عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی.
ابن یمین.
آن قصه غلبۀ گرگ را عرضه داشتم. (انیس الطالبین ص 154) ، ارائه دادن. نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). عرض. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرض کردن. عرضه کردن. به معرض درآوردن. از مدنظر کسی گذراندن. فرا پیش کسی داشتن: گفت... مواضعه نویسم تا فردا بر رای عالی زاده اﷲ علوا عرضه دارند. (تاریخ بیهقی ص 147). خدمتگاری را که انیس انس و عیبۀ اسرار زن تواند بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100).
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره.
شیخ عطار (از آنندراج).
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
عرضه داشتن
(رَ تَ)
لیاقت داشتن و سزاوار بودن. (ناظم الاطباء). لیاقت داشتن. قابلیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عرضه داشتن
به آگاهی رساندن، نشان دادن نمایاندن کاری بودن
تصویری از عرضه داشتن
تصویر عرضه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرض داشتن
تصویر غرض داشتن
دارای قصد و هدف بودن، قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن، کینه و دشمنی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لاجْ جَ)
مرکّب از: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
به معرض گذاشتن. ارائه دادن. عرض کردن. عرضه کردن:
گنجها بر دل خاقانی اگر عرضه دهند
نه فلک ده یک آن چیز بود کو بدهد.
خاقانی.
هر روز مهر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی. (سندبادنامه ص 56).
خلق جزای هر عمل بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما قصۀ بی وفائیت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُ سُ تَ)
قصد داشتن. مراد و مقصود داشتن، کینه داشتن. (ناظم الاطباء). با غرض بودن. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن با کسی. رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ کَ دَ)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن:
گو برو و آستین ز خون جگر شوی
هرکه درین آستانه راه ندارد.
حافظ (از بهار عجم).
چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی.
فروغی بسطامی.
اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ
تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم.
ناصرالدینشاه.
، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14).
راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری.
(یادداشت مؤلف).
، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف).
- راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن:
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
فائده داشتن. سود داشتن. رجوع به صرفه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دِ لِ کَ تَ)
شتاب داشتن
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ دَ)
عملی را انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) : تا دایره بجای خویش بازآید کره کرده دار. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین). اگر او را سه پاره کرده داری. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
نشان دادن. ارائه دادن. عرضه کردن. عرضه دادن:
چون بیابد برده ای را خواجه ای
عرضه سازد از هنر دیباچه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
نمایاندن. آشکار کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
آئینۀ سکندر جام جم است بنگر
تا بر تو عرض دارد احوال ملک دارا.
حافظ (از آنندراج).
، به عرض رسانیدن، مطلبی را، تظلم کردن، نزد قاضی و حاکم، درخواست کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ / ضِ)
تظلم و دادخواست از روی عجز و فروتنی. (ناظم الاطباء) : چون بدانجا رسید عرضه داشتی ارسال نمود. (حبیب السیر چ طهران ج 3 ص 179)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ نُ / نِ / نَ دَ)
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن:
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی.
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
سعدی.
، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343).
رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرده داشتن
تصویر کرده داشتن
عملی را انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه داشتن
تصویر صرفه داشتن
فایده داشتن سود اشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض داشتن
تصویر غرض داشتن
مراد و مقصودی معین داشتن، سود خود و زیان دیگر جستن، کینه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض داشتن
تصویر عرض داشتن
نمایاندن آشکارکردن، داد خواستن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض داشت
تصویر عرض داشت
خواستنامه نیاز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه داشتن
تصویر صرفه داشتن
((~. تَ))
فایده داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه داشتن
تصویر راه داشتن
((تَ))
قطع طریق کردن، راهزنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرض داشتن
تصویر غرض داشتن
((~. تَ))
نیت بد داشتن، کینه داشتن
فرهنگ فارسی معین
سود داشتن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی